از قطعات ادبی دیوانم گلهاوگلبرگها: ...وسعادت آغازشد... از آن لحظه ثانیه ها مال مابود... وذرّه های اندیشه , از لذّت همزیستی... سرودن را فرا میگرفتند. انگار خاک داغدار و بی نسیم... رؤیای خیس شدن میدید... و عطش قریه ها ی ویران وخشک شده... از گمراهی آب قنات ها, پایان می یافت. و نوید میدادند اختران شب افروز... محوشدن را در پوششی از ابرهای برکت زا... و ما هردو مجذوب آتش بودیم و این سحر انگیز سرخ که هم زندگی هم مرگ می آفریند,در نمایشی از عشق... زبانه می کشید .و رشته ای اززنجیرهای نامرئی آن که ذرّه ذرّة کائنات را بهم می پیوندد... قلب های مارا بهم می پیوست... و فراموش میکردیم آنهمه کابوس را ... در تمنّای بیهوده مردن ... در آرزوی با هم زیستن و غاصبان چنگل متروک یأس ... مارا برای فروریختن اندوخته های جوانی ... در مرداب های پیش ساختة خود فرا نمی خواندند. و مصلوب بودند رقیبان و حسودان ... و چشمانشان در قعر چشم خانه ها... مبهوت و بی پرخاش... سعادت پیش بینی نشدة ما را می نگریست. اکنون امید از فرازشاخه های خشک , جوانه میزد... و پیر زالی سیاه پوش و افسونگر که قهقهه زنان ... در شب های تنهایی و دوری ما... ازقعرآیندة مجهول فاجعة دور از هم بودن جاودانی راخبر میداد در میان مه های فضای لایتناهی... محو میشد . وچنین بود که سعادت آغاز شد...
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 اسفند 1390 Authorsسیروس امیرمنصوریLinks
ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump |